این کتاب داستان پسربچه ای ده ساله به نام محمد جواد را در خود جای داده که در یک خانه ی حیاط دار زندگی می کند، آن ها زیرزمینی در خانه شان دارند که همیشه صداهای عجیب و غریبی از آن به گوش می رسد و محمد جواد گمان می کند آدم فضایی ها آن جا هستند؛ پس تصمیم می گیرد در اولین فرصت به آن جا برود و آن ها را دستگیر کند، درست در شبی که خانواده اش به عروسی رفته اند و او اجازه دارد در خانه بماند. محمدجواد وسایل مورد نیازش را بر می دارد و بعد از کمی گشتن در زیرزمین با پرنده ای رو به رو می شود که صحبت می کند، یک پرنده عجیب و غریب که از پسر می خواهد تا با او به سفری برود، سفری به باغ قرآن…
گزیده ای از کتاب :
هنوز داخل آن را ندیده بود که صدایی شنید. صدایی شبیه به خرد شدن برگ درختان.
به اطرافش نگاه کرد.
خبری نبود.
با خودش فکر کرد شاید صدای خرد شدن برگ ها در زیر پای خودش بوده است. لحظه ای ایستاد، اما هنوز صدا را می شنید. احساس ترس می کرد.
عاقلانه ترین کار این بود که خود را به گروه برساند.
پس بدون آنکه به صدا توجه کند به سمت حروف دوید.
لحظاتی بعد دوباره در انتهای صف حروف ایستاده بود.
نفس عمیقی کشید.
تا حدودی خیالش راحت شده بود که ناگهان دوباره صدا را شنید. سرش را به سمت صدا چرخاند، صدا از پشت بوته ی بلند و پربرگی به گوش می رسید که کمی از او فاصله داشت.
باید بر ترسش غلبه می کرد. آب دهانش را قورت داد و آرام از صف خارج شد. نزدیک بوته ایستاد.
به نظرش چیزی در آن پشت تکان می خورد.
به بوته نزدیک شد تا ببیند چه چیزی در پشت آن تکان می خرود که ناگهان دستی را روی شانه اش حس کرد. جز صدای تپش قلبش دیگر چیزی نمی شنید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.