کتاب پدر و مادرم زده اند به سیم آخر جلد دوم از مجموعه ی قصه های با پدر و مادر نوشته ی پیت جانسون با ترجمه ی هدا توکلی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.
قهرمان این کتاب پسری است به نام ” لویی “، او به جای اینکه با کسی درباره مشکلاتی که در زندگی اش پیش می آید حرف بزند، آن ها را در دفترچه خاطراتش می نویسد.
از نظر او بهترین دوستش دفترچه خاطراتش است.
مثلاً امروز جمعه 20 سپتامبر ساعت 6 ، او دارد از حوادثی که بر او گذشته، می نویسد.
پدر و مادرش مدام به او گیر می دهند و از او ایراد می گیرند؛ اگر دستشویی اش طول بکشد می آیند پشت در و می پرسند: «اوضاع خوبه؟ شاید اون تو چیزی یاد بگیری.» هیچ وقت اجازه نمی دهند او به حال خودش باشد. در مدرسه قبلی زیاد با مدیر و معلم صمیمی نبوده.
اما چندتایی دوست برای خودش داشته.
این مدرسه جدید از مدرسه قبلی کوچک تر است.
اوایل خیلی راضی بود از این که کوچک تر است چون حس می کرد صمیمیتش هم بیشتر است اما نه اصلاً این طور نیست.
او از پدر و مادر یک چیزهایی را قایم می کند؛ مثل بیماری که دچارش شده.
او یک بیماری نادر دارد؛ حساسیت به مشق نوشتن، تا به کتاب ریاضی نگاه می کند حالش بد می شود.
امروز از امتحان تاریخ از صد، چهار گرفته است.
به پدر و مادر چیزی نمی گوید چون قرار است هفته بعد دوباره از او امتحان بگیرند.
امشب قرار است برای شام مهمان بیاید؛ رییس شرکتی که پدر در آنجا کار می کند. او مجبور است کت و شلوار بپوشد و تعظیم و احترام کند.
پدر می گوید بهتر است که خودت باشی اما او می داند که پدر این را از ته دل نمی گوید.
اما هم چیز اونطور که لویی فکرش را می کند نمی شود و … برای دانستن ادامه ماجراهایی که برای لویی پیش می آید، می توانید کتاب پدر و مادرم زده اند به سیم آخر را بخوانید.
این کتاب جالب و جذاب و داستان شیرینی دارد.
برشی از متن کتاب :
بابا و مامان چند تا اصطلاح جدید یاد می گیرند.
جمعه، 20 سپتامبر
6:00 بعد از ظهر
بابا و مامان از سوراخ قفل در اتاق زاغ سیاهم را چوب می زنند.
یکهو خیز برداشتند، آمدند تو و زل زدند به من که داشتم مشق می نوشتم.
هیچ وقت نمی گذارند به حال خودم باشم. هر وقت سرم را بلند می کنم جلو چشمم نشسته اند. راستش اگر بیشتر از دو دقیقه توی دستشویی بمانم، هوار می زنند: «همه چی رو به راهه؟ کاش اون تو حداقل یک چیزی یاد بگیری.»
تا اینکه فهمیدند چقدر پیله بوده اند و تصمیم گرفتند دست از این کارهایشان بردارند.
خلاصه تازگی ها فقط پشت در پچ پچ می کنند.
بابا پرسید: «لویی، دوره کردن درس هات چطور پیش می ره؟»
راستش را به آن ها نگفتم. دلم نمی خواست با واقعیت های تلخ زندگی رو به رو شوند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.